عروسک نخی

ین کتاب داستان دختر کوچکی است که بعد از دیدن یک نمایش عروسکی به عروسک‌های خیمه‌شب بازی علاقه‌مند می‌شود. مادر سارا عروسکی برایش می‌دوزد و سارا نمایش را آغاز می‌کند. اما بعد از گره خوردن نخ‌های عروسک، چالش‌های سارا و عروسکش شروع می‌شود.در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: «وقتی سارا خواست نمایش را شروع کند، نخ‌های عروسک به هم گره خورده بودند. عروسک جیغ کشید: «آاای دستااام... وااای موهاام... آخ پاهااام.» سارا دلگیر شد. عروسک هم غمگین و بداخلاق شد. بالاخره عروسک گفت: «وااای... خسته شدم... خسته و درمونده شدم...»