میخواستم در وان حمام، قورباغه نگه دارم ولی مامان اجازه نداد. خواستم با خانهی عروسكی خواهر كوچولويم بازی كنم ولی بابا اجازه نداد، عصبانی شده بودم. بابا میگفت: برو شنبازی كن. مامان ميگفت: برو سرسرهبازی كن. ولی من هيچكدام از اين كارها را دوست نداشتم. آنقدر كلافه بودم كه میخواستم با آنها قهر كنم ولی . . .
دیدگاه خود را بنویسید